پیشینه و خاستگاه سرمایه فکری
سازمانها
دارای سه نوع سرمایه مالی، فیزیکی و فکری هستند. سرمایه مالی، خالص
داراییها یا حقوق صاحبان سرمایه تلقی میشود. از سویی، سرمایه فیزیکی
بهمعنای ظرفیت تولیدی یا ارائه خدمات سازمان است و اما سرمایه فکری، زاده
عرصه علم و دانش است. اگرچه جان کنت (اقتصاددان) نخستین کسی بود که در سال
1969 از عبارت سرمایه فکری استفاده کرد (Bontis, 1998)،
اما این عبارت در دهه 1990 توسط استوارت (1997) در مجله فورچون مورد
استفاده قرار گرفت. استوارت در یک تعریف بسیار گسترده، سرمایه فکری را
بهعنوان مجموعهای از دانش، اطلاعات، اموال فکری و تجربه هر فرد در یک
سازمان میداند که برای ایجاد ثروت و مزیت رقابتی مورد استفاده قرار میدهد
(Stewart, 1997).
در عملیاتی کردن مفهوم سرمایه فکری، ناهاپیت و گوشال (1998) سرمایه انسانی
و ساختاری سازمانها را مورد شناسایی قرار میدهند که از طریق دانش،
مهارتها و قابلیت ها، پتانسیلی را برای توسعه سازمانها فراهم میکنند.
مروری بر ادبیات نشان میدهد که سرمایه فکری وجود دارد و موفقیت و مزیت
رقابتی سازمانها را ارتقاء میدهد و به موفقیت مالی آنها کمک میکند Roslender and Fincham, 2001)).
بیشتر
ادبیات اولیه در حوزه سرمایه فکری که میتوان آن را بهعنوان گروه اول نام
برد، به افزایش آگاهی و ترغیب مدیران به ارزش سرمایه فکری برای شرکتها
مرتبط میشود (Petty and Guthrie, 2000). همچنین، در این ادبیات تمرکز زیادی بر مباحث مربوط به سنجش با تاکید بر تسهیل گزارشدهی خارجی بودهاست (Bontis, 2001) که بهعنوان گروه دوم تحقیقات میباشد. در زمینه حسابداری و گزارشدهی سرمایه فکری توافق کمی وجود دارد (Petty and Guthrie, 2000). یکی از دلایل آن، این است که توجه زیادی به توسعه یک تئوری منسجم نشدهاست (Berends et al., 2001). در زمان حاضر، برای توسعه تئوریهای منسجم به ویژه در حوزه حسابداری تلاشهایی از سوی محققین انجام شدهاست (Andriessen, 2001). تاکید بر توسعه تئوری بهعنوان مبنایی برای عملیاتی کردن، بهعنوان گروه سوم تحقیقات در زمینه سرمایه فکری میباشد.
مکاتب
کلاسیک و نئوکلاسیک بیشتر به محیط داخلی سازمان توجه داشته و بر افزایش
کارائی کارکنان و بهرهوری سازمان از طریق بهکارگیری یک مجموعه اصول علمی
که جهانشمول هستند، تاکید دارد. اما با گذشت زمان و افزایش پویایی و
پیچیدگیهای محیطی و نیاز سازمانها به انطباق با شرایط محیطی، زمینه ارائه
نظریه سیستمها فراهم شد. نظریه سیستمها، سازمان را بهعنوان یک کل[1]
میداند که از اجزاء مختلفی تشکیل شده و برای تحقق هدف، با همدیگر و
همچنین با محیط خود در تعامل میباشند. تعامل با محیط موجب انطباق سریع تر
سازمان با شرایط محیطی میشود.
همانطور
که بیان شد، مکاتب کلاسیک و نئوکلاسیک بیشتر به دنبال ارائه اصول جهانشمول
برای مدیریت سازمانها بودند. بنابراین، توجه زیادی به بافت فرهنگی و
ارزشها و نگرشهای کارکنان نداشتند. در نظریه اقتضائی[2]، تفاوتهای بین کارکنان و شرایط فرهنگی مورد توجه بیشتری قرار میگیرد.
نظریه اقتضائی مانند نظریه سیستمها بر ارتباط سازمان با محیط تاکید دارد. نظریهپردازان مدیریت اقتضائی، روش اصول گرایی (یعنی اصول مدیریت در تمام جهان یکسان
است) را نفی میکنند و معتقدند آنچه مدیر در اجرا انجام میدهد تابع شرایط
است، یعنی مدیران وظیفه دارند برای هر موقعیت خاص یک تکنیک و روش مشخصی که
به اثبات رسیدهاست انتخاب کنند (نه آن که هر تصمیمی که مایل بودند اتخاذ نمایند). بنابر این در این نظریه، مطلوب بودن شیوههای مدیریت بستگی به موقعیت دارد و شیوهای که در یک موقعیت مطلوب است ممکن است در موقعیت دیگری نامطلوب باشد.
مکتب
دیگری که در اینجا مورد بررسی قرار میگیرد، مکتب سازمانی تفکر میباشد که
استفاده از ساختارها و شبکههای سازمانی را در تسهیم دانش مورد بررسی قرار
میدهد (Earl, 2001).
بر طبق این مکتب، گروهی از افراد با منافع، مسائل و یا تجربیات مشترک،
جوامع دانشی را شکل میدهند. این جوامع با هدف کسب و کار طراحی و حفظ
میشوند و میتوانند درون سازمانی و یا بین سازمانی باشند. برخی از
رویکردها به مدیریت دانش که متعلق به مکتب سازمانی تفکر هستند عبارتند از
مدیریت دانش مشترک و فرآیند جامعه پذیری، بیرونی سازی، ترکیب و درونی سازی (SECI)[3].
مدیریت دانش که در دهه آخر قرن بیستم ظهور پیدا کرد، با جدیدترین مکتب
تفکر که نظریه سرمایه فکری نامیده میشود، پیوستگی و نزدیکی قابل توجهی
دارد. (Rose, 1988).
شکل گیری جنبش سرمایه فکری
قبل از تغییر اقتصاد به سمت یک اقتصاد دانش بنیان، منابع اصلی ایجاد ارزش اقتصادی داراییهای ملموس[4] مانند زمین، کارخانه، ماشین آلات و تجهیزات و مواد خام تولید بودند. در اقتصاد دانش بنیان، منبع ایجاد ارزش داراییهای ناملموس[5]
میباشد. سرمایهگذاری در تحقیق و توسعه، توسعه برند سازمانی و توسعه
ظرفیت نیروی کار، رشد بیشتری نسبت به سرمایهگذاری در داراییهای ملموس در
تمام کشورها دارد (Ferrier, 2001).
بهطورکلی،
اولین موجی که در زمینه تحقیقات مربوط به سرمایههای فکری ایجاد شد، به
اوایل دهه 1990 باز میگردد (استاله و بونفور، 2008). بیشتر این کارها به
شیوههای مدلسازی، اندازهگیری و گزارشدهی سرمایههای فکری مربوط
میشدند. اهمیت این تحقیقات اولیه از دو جنبه حائز اهمیت است. اول این که
اهمیت سرمایههای فکری و نقش آنها در ایجاد ارزش در سازمانها به شیوه
مناسبی تشریح گردید و دوم، به تدریج ادبیات مشترکی در این زمینه میان
محققین ایجاد گردید (استاله و بونفور، 2008).
اولين جرقههای پديداري مفهوم سرمايه فكري به سالهای پاياني دهه1990 برمي گردد.«ليف ادوينسون» كه بهعنوان مدير ارشد دانش(CKO)
در شركت سوئدي اسكانديا مشغول به كار شده بود، پيشرو عنوان سرمايه فكري شد
و نشان داد كه چگونه میتوان داراییهایی همچون سرمايه فكري، نوآوریها و
رضايت مشتري را در ترازنامه شرکتها وارد كرد. در سال 1997، او در كتابي كه
بهطور مشترك با ميشائيل مالون به چاپ رساند به تعريف و تشريح سرمايه فكري
پرداخت. در همين سال توماس استوارت كتاب «سرمايه فكري: ثروت جديد سازمان»
را منتشر كرد كه در آن ظهور عصر اقتصاد دانش را به روشني به جهان كسب و كار
نويد داده بود. پیتر دراکر نیز بیان میکند که دیگر دانش مهمترین راهحل است. جهان دیگر جهان مواد اولیه، نیروی کار یا انرژی نیست. جهان دانش است (به نقل از کارپ، 2003).
کاتاسوس
و شامیناد (به نقل از کارپ، 2003) با تاکید بر اینکه اهمیت شرایط جدید
ایجاد شده در جامعه دانشی کنونی انکار ناشدنی است، مفهوم سرمایههای فکری
را از بسیاری جهات مفهوم جدیدی نمیدانند. آنها معتقدند هنوز برخی از
صاحبنظران مدیریت، IC را مانند برخی از خلاصههای سه حرفی که در چند دهه گذشته پدید آمده و به تدریج از دور خارج شدهاند (مانند TQM، JIT ، BPR) مفهومی وابسته به مد میدانند.
آنها
خواستگاه بحثهای مربوط به سرمایههای فکری را نیمه اول قرن نوزدهم میلادی
میدانند. زمانی که عصر صنعتی در حال گذار به عصر دانشی بود. به این ترتیب
دانش و سرمایههای فکری به تدریج به منبع بسیار مهم تولید ثروت و
قابلیتهای رقابتپذیری تبدیل شدند. سرمایههای فکری بهعنوان مزیت سازمانی
سازمانهای دانشمحورتعریف میشود.
کاتاسوس
و شامیناد به چالشهای اصلی در مدیریت سرمایههای فکری پرداختهاند: در
درجه اول، مرزهای سازمانهای دانشمحور در حال گسترش و کمرنگ شدن است. این
مساله به دلیل توسعه ارتباطات رخ میدهد و نتیجه آن، دشواری مدیریت
سرمایههای فکری به دلیل خاصیت جابهجایی آنها و افزایش ابهام در تشخیص
دقیق مصادیق و ابعاد این سرمایهها میباشد. یکی از نتایج متضاد ایجاد شده
میان مفاهیم قدیمی (مواردی همچون تاریخ، هزینه، رخدادهای مدیریتی، عملیات و
صنعت) و مفاهیم جدید (مواردی چون آینده، ارزش، فرآیند، راهبرد و خدمات)
مبحث سرمایههای فکری بود.
کاتاسوس
و شامیناد، تولد ادبیات مربوط به سرمایههای ذهنی را به اواسط دهه 1990
مربوط میدانند. تولد مفهوم سرمایههای ذهنی، علاوه بر مطالعاتی که در دهه
1990 انجام گردید، مدیون مطالعاتی است که در سازمان همکاریها و توسعه
اقتصادی انجام گرفته است (به نقل از کارپ، 2003).
در
اوایل معرفی سرمایههای فکری، تصویر رایجی که بهعنوان استعاره جهت معرفی
این مفهوم استفاده میشده، عبارت بودهاست از یک درخت سیب به همراه
میوههای قرمز یا سبز. علاوه بر اینکه سیب با مفهوم دانش در فرهنگ اروپایی
گره خورده است، ریشههای درخت نیز بهعنوان عوامل نامشهود (استعاره از
سرمایههای فکری) در ایجاد میوههای درخت به شمار میروند. مطالعات انجام
شده در این حوزه، به تدریج یکی از مشخصههای اصلی سرمایههای فکری را مشخص
کرد: ناملموس و نامشهود بودن (کارپ، 2003).
اهميت
سرمايههاي فکری از دو ديدگاه مطرح ميشود: داخلي و خارجي. از ديدگاه
خارجي سهامداران شركت اطلاعات اندكي در مورد سرمايههاي ناملموس شركت به
دست ميآورند. اين در حالي است كه همانطور كه اشاره شد، شكاف ميان ارزش
بازاري و ارزش دفتري شرکتها در سه دهه اخير به شدت افزايش يافته است. كسب و
انتشار اطلاعات مربوط به سرمايههاي ذهنی شركت، باعث افزايش رقابتپذيري
شركت در بازار سرمايه خواهد گرديد (کافمن و اشنایدر، 2004). گزارش ارائه
شده توسط OECD در سال 2001، تاکید میکند که ثروت آینده کشورها، کاملاً در گرو فعالیتهای دانشپایه آنهاست (OECD، 2001، به نقل از ادوینسون و دیگران،2005،73).
از اوایل دهه 1990 چه دانشگاهیان و چه صاحبان کسب و کار دریافته بودند که مهمترین و حیاتیترین منبع سازمان دانش است، نه زمین، ماشینآلات یا سرمایه (ارل، 2001، به نقل از دیفن باخ، 2006). جریانهای فکری اصلی که تا کنون درک و مدیریت مجموعه منابع یا سرمایههای نامشهود را مورد توجه قرار دادهاند، عبارتند از:
1. داراییهای نامشهود از دیدگاه حسابداری مالی؛
2. سرمایههای فکری، انسانی و سازمانی از دیدگاه اندازهگیری و مدیریت عملکرد؛
3. داده، اطلاعات و دانش (صریح[6]) در حوزه فناوری اطلاعات و ارتباطات (ICT)؛
4. ارزشسازها[7] و ظرفیتهای سازمانی که در دیدگاه منبع- محور[8] مطرح میشوند؛
5. تحلیلها و بررسیهای انجام گرفته درباره ابعاد مختلف دانش از طریق مطالعات مختلف در حوزه مدیریت دانش؛
6. سرمایههای انسانی، اجتماعی و فرهنگی از دیدگاه جامعهشناسی (دیفن باخ، 2006،20).
برخی از این جریانها کوشیدهاند تا منابع نامشهود را با بالاترین دقت ممکن تعریف کنند (برای مثال در حسابداری مالی و مدیریت عملکرد). سایر دیدگاهها نیز یا تعریفی کلی از منابع نامشهود ارائه دادهاند (مانند مدیریت دانش) و یا اصولاً تعریف مشخصی ندارند (دیدگاه منبع-محور). این دیدگاهها اکثراً به برخی جنبههای محدود از سرمایههای
نامشهود تکیه دارند و تاکنون مدل جامعی که مورد توافق و استفاده اکثر
محققین در این زمینه قرار گرفته باشد، ارائه نشدهاست (دیفن باخ، 2006).
گاردنر
و آبرامسون(2002، به نقل از وایت، 2007) معتقدند که اهمیت نیروی انسانی
تحت تاثیر جریانهای بنیادی زیر در اقتصاد جهان افزایش یافتهاست:
1. تغییر مشخصههای جمعیتی در نیروی کار به نحوی که نیروی کار متنوعتر و مسئولیتها پیچیدهتر شدهاند.
2. محدودیتهای مالی و بودجهای سازمانها که آنها را مجبور به افزایش بهرهوری نیروی انسانی برای کاهش هزینههای تولید میکند.
3. فشار تقاضا در بازار که سازمانها را وادار به جذب نیروهای شایستهتر برای پاسخگویی به این تقاضا مینماید.
4. پیچیدهتر شدن فناوریهای به کار رفته در سازمانها.
اکنون سرمایههای فکری بهعنوان مهمترین منابع تولید ثروت در سازمانها شناخته میشوند
(کارپ، 2003). این مساله ناشی از دشواری ایجاد مزیت رقابتی از طریق منابع
سنتی ملموس در عصر حاضر است. اما آن ویژگی عصر حاضر که این دشواری را ناشی
میشود، دانشمحور بودن اقتصاد و کسب و کار است (کارپ، 2003). کارپ سرمایههای اجتماعی را بهعنوان بستری برای ایجاد و توسعه سرمایههای فکری میداند و معتقد است بهعنوان یک پیشتاز، ابتدا بایستی سرمایههای اجتماعی را توسعه داد.
کارپ (2003) به نقل از استوارت (1997) اولین شواهد مربوط به موضوع را مطالعات یک سوئدی به نام وسترمن معرفی میکند. وسترمن به دنبال پاسخ این سؤال بود که چرا کارخانههای سرامیکسازی و کشتیسازی کشورش تنها به اندازه نصف کارخانههای مشابه در آلمان و انگلیس بهرهوری دارند. او دریافت که سرمایههای ثابت این کارخانهها تفاوتی با هم ندارند. اما افرادی که آنها را به کار میگیرند و میزان هوش و استعدادشان متفاوت است.
کارپ (2003) همچنین روند تغییر معیارهای سنجش میزان فعال بودن اقتصادها را در سه قرن مختلف شرح میدهد. در اواخر قرن 19 این معیار میزان استفاده از مواد اولیه (زغالسنگ، فولاد و غیره) بودهاست. در اواسط قرن بیستم، این معیار به میزان استفاده از انرژی تغییر مییابد.
اکنون میزان استفاده از قدرت ذهن بشر جایگزین معیارهای قبلی شدهاست. کارپ
(2003) به نقل از دراکر (1992) بیان میکند که میزان متوسط نیروی کار مورد
نیاز برای تولید یک واحد اضافه از سال 1900 بهطور متوسط سالیانه یک درصد
کاهش یافتهاست. پس از جنگ جهانی دوم، میزان مواد اولیه برای تولید GDP یک کشور در بخش تولید به همین میزان کاهش یافتهاست.
فرمت ورد قابل ویرایش
تعداد صفحات: 97
مبانی نظری و پیشنه تحقیق جهت نوشتن فصل دوم پایان نامه ارشد و دکتری
همراه با رفرنس نویسی و پاورقی داخل متن
پیشینه تحقیق کامل: خارجی و داخلی
منابع فارسی کامل
منابع انگلیسی کامل
برچسب ها:
مبانی نظری و پیشینه تحقیق سرمایه فکری و فرهنگ سازمانی دانلود مبانی نظری و پیشینه تحقیق سرمایه فکری و فرهنگ سازمانی مبانی نظری سرمایه فکری و فرهنگ سازمانی سرمایه فکری فرهنگ سازمانی