تاریخچه توانمندسازی
در مدیریت، سابقه استفاده از اصطلاح توانمندسازی به دموکراسی صنعتی و مشارکت کارکنان در تصمیمگیریهای سازمان، تحت عناوین مختلفی همچون تیمسازی، مشارکت فعال و مدیریت کیفیت فراگیر بر میگردد. به طور کلی این اصطلاح در سال 1980 در رشته مدیریت مطرح شد ( فرهنگی و اسکندری، 1382). میتوان آن را پاسخی دانست به ترویج رویکرد تیلوریسم برای طراحی کار که سادهسازی شغل را توصیه میکرد. در سادهسازی شغل، کارهای پیچیده به یک سری از کارهای سادهتر که از سوی کارکنان مختلف انجام میگیرد، شکسته میشود. به عبارت دیگر، سادهسازی شغل، شکلی از توانمندسازی است( وال و لیچ، 2005، به نقل از زارعیمتین و همکاران، 1386). در واقع توانمندسازی در دوران مدیریت علمی مطرح نبوده است. در اندیشه کلاسیک مدیریت، افزایش بهرهوری، محصول تحول در ابزارها و روشها بوده و به انسان نیز نگاه ابزاری داشته است. بعد از نهضت روابط انسانی مسائلی مانند رضایت شغلی، غنیسازی شغل و رهبری دموکراتیک مطرح شد و توجه به کارکنان و نیازهای اجتماعی آنها به عنوان یک هدف مهم و حیاتی سازمان مطرح شد. صاحبنظران در تئوریهای منابع انسانی به این نتیجه رسیدهاند که روحیه کارکنان عامل بسیار مهمی است. با این وجود، تایید قطعی و تضمینی مبنی بر این که بالا بردن رضایت شغلی به افزایش بهرهوری میانجامد به دست نیامده است. به این دلیل، مدیران به سمت مباحثی مانند خلق انرژی، اخلاق، احساس پاسخگویی و ایجاد فضای باور به اهداف از طریق مشارکت ساختاری در سازمانها پیش رفتهاند( فرهنگی و اسکندری، 1382). در ادبيات توانمندسازي تعريف واحدي از آن وجود ندارد بلكه تعريف آن بستگي به موقعيت و افراد دارد و بايد تحقيقات بيشتري انجام شود تا بتوان ماهيت آن را درك كرد. تا قبل از دهه 1990، توانمندسازي به معناي اقدامات و راهبردهاي مديريتي مانند تفويض اختيار و قدرت تصميمگيري به ردههاي پايينتر سازمان و سهيم شدن كاركنان در اطلاعات، دانش، پاداش و قدرت تلقي ميشد اما از دهه1990 به بعد، نظريهپردازان توانمندسازي را از منظر باورها و احساسات كاركنان مورد توجه قرار دادند(ابیلی و ناستیزایی، 1388).
توانمندسازي چيست؟
توانمندسازي داراي معناي عام و خاص و تعبیرهاي بیشماري است و این تنوع تعریفها و رویکردها، انسجام و یکپارچگی را از این مفهوم با مشکل روبهرو ساخته است، به گونهاي که در تعریف توانمندسازي عواملی چون: انگیزش درونی، ادراك و تعهد، ساختار شغل، انتقال قدرت یا اختیار و تسهیم منابع و اطلاعات به کار رفته است(رابینز، کرینو و فریدندل[1]، 2002).
واژه empower در فرهنگ فشرده آكسفورد «قدرتمند شدن « ،» مجوز دادن « ،» ارائه قدرت » و «تواناشدن» معني شده است. تواناسازي به معني قدرت بخشيدن است(هریسون، تینا، وایت، کاترین و هانتر[2]، 2006) بدين معني كه به افراد كمك كنيم تا احساس اعتمادبهنفس خود را بهبود بخشند و نيز بر احساس ناتواني يا درماندگي خود چيره شوند، همچنين بدين معني است كه در افراد شور و شوق كار و فعاليت ايجاد كنيم (اسدی، مرادی، وثوقی و صادقی، 1391). و نيز بدين معني كه انگيزه دروني را براي ايجاد يك وظيفه بسيج كنيم. بدين مفهوم، هدف از تواناسازي نيروي انساني استفاده از ظرفيتهاي بالقوه انسانها به منظور توسعه ارزش افزوده سازماني، تقويت احساس اعتمادبهنفس و چيرگي بر ناتوانيها و درماندگيهاي خود است(لیپین[3]، 2001). هدف از تواناسازي، ارائه بهترين منابع فكري مربوط به هر زمينه از عملكرد سازمان است. تواناسازي يك راه جديد اداره كردن سازمانهاي مستعد با آيندهی پيچيدهتر و رقابتيتر است. در استراتژي TQM (مديريت كيفيت جامع(، اگر تواناسازي كاركنان وجود نداشته باشد، محكوم به شكست است. بهبود مستمر تنها هنگامي مفهوم پيدا ميكند كه افراد اطلاعات لازم را در اختيار داشته باشند و مورد اعتماد قرارگيرند تا بتوانند از مهارتها و توانائيهايشان استفاده كنند(پرهیزی، 1392).
توانمندسازی مفهومی چند بعدی است که بهحالات، احساسات، باور افراد به شغل و سازمان مربوط میشود و به عنوان فرایند انگیزش درونی شغل تعریف میشود(اسپریتزر، 2005).
اسپریتزر توانمندسازی روانشناختی را به عنوان گروهی از حالتهای روانی در یک شخص به منظور احساس کنترل فردیاش بر روابط کاری خود، توصیف میکند. به جای تاکید بر عملیات مدیریتی که قدرت را بین کارکنان در سطوح مختلف تسهیم میکند، نقطه برتری روانشناختی بر تجربه کاری کارکنان و ذات تجربه منحصر به فرد آنها، تاکید میکند. اسپریتزر با تمرکز بر رویکرد روانشناختی به دنبال توسعه یک شبکه قانونمند توانمندسازی در محیط کار بود(اسپریتزر، 2007).
اسمیت[4] توانمندسازی را به عنوان آمادهسازی کارکنان برای استفاده از ابزار مورد نیاز به طوری که آن را درک کند و بداند که برای پیشرفت لازم هستند، میداند(اسمیت، 2010).
توانمندسازي كاركنان يكي از تكنيكهاي مؤثر براي ارتقاي بهرهوري كاركنان و استفاده بهينه از ظرفيتها و تواناييهاي آنان در زمينه اهداف سازماني است)کروبی و متانی، 1388).
توانمندسازی به مفهوم احساس مسئولیت و پاسخگویی بیشتر کارکنان برای بهبود عملکرد سازمان است(گریسلی، برایمن، نیسم و ساتنتا[5]، 2008).
توانمندسازي كاركنان، محوريترين تلاش مديران در نوآوري و نوآفريني، تمركززدايي و حذف ديوانسالاري در سازمانها ميباشد. توانمندكردن افراد موجب ميشود تا مديران و سازمان سريعتر و بدون اتلاف منابع به اهداف خود نائل شوند. توانمندسازي موجب ميشود كه كاركنان، سازمان و شغل را از آن خود بدانند و از كار كردن در آن به خود ببالند. بدون توانمندسازي نه مديران و نه سازمانها نميتوانند در درازمدت كامياب باشند. مدير سازمان، مهمترين عامل در توانمندسازي كاركنان ميباشد. زيرا مدير به طور مستقيم و غيرمستقيم تمام عوامل محيط سازماني را تحت تأثير قرار میدهد. مدير با تفويض اختيار و قدرت بيشتر به كاركنان، دادن استقلال و آزادي عمل به آنها، فراهم نمودن جو مشاركتي، ايجاد فرهنگ كار گروهي و با حذف شرايطي كه موجب بیقدرتي كاركنان شده است بستر لازم را براي توانمندي افراد فراهم ميكند. توانمندسازي نيروي انساني مفهومي روانشناختي است كه به حالات، احساسات و باور افراد به شغل و سازمان مربوط ميشود و به عنوان فرايند افزايش انگيزش دروني تعريف شده است(صحت و سطوتی، 1391).
توانمندسازي به مفهوم تسهيم قدرت يا اعطاي قدرت سازماني است كه بيشتر به مشاركت كاركنان در محل كار و تسهيم قدرت از طريق مشاركت مربوط ميشود(موغلي، حسنپور و حسنپور، 1388).
توانمندسازی ضمن تغییر در نحوه نگرش افراد و قضاوت آنها در رابطه با مسائل مختلف فردی و سازمانی، باعث بوجود آمدن این باور در آنها میشود که آزادی و اختیار منابع مطمئنی برای تواناشدن است. از اینرو، وقتی گروهی از افراد درسازمانها توانمند میشوند، روابط آنها با صاحبان قدرت تغییر میکند و در اهداف مشترکشان سهیم خواهند شد. افراد توانمندشده در ارتباطات خود با دیگران و صاحبان قدرت مانند شرکتها و دولت تغییر ایجاد میکنند. این افراد در کسب و کار و تجارت نیز در روابط خود با دیگر همکاران، مدیریت و فرایندکاری تغییر ایجاد خواهند کرد. در حال حاضر، سازمانها وارد عصر جدیدی شدهاند. کارکنان، شرکای سازمان و بخشی از گروه شدهاند. لذا، نهتنها ضروری است که مدیران دارای خصوصیات رهبری شوند، بلکه کارمندان هم باید روشهایی که بکار میگیرند، خودراهبر باشند. این فکر مطلوب، کاملاً دموکراتیك و نشاندهنده احترام برای اشخاص و شخصیت آنها و بسیار اخلاقی است(میرمحمدی، 1392).
یک راه براي تعريف توانمندسازي اين است كه آن را به عنوان بخشي از یك فرايند تحول در نظر بگيريم كه زماني مطرح ميشود كه دو يا تعداد بيشتري از افراد وجود دارند كه با یکديگر داراي رابطهاي هستند. دو بعد مهم از توانمندسازي وجود دارد كه براي آن كه بخواهيم اين مفهوم را كاملاً درك كنيم، بايد هر دو بعد را مورد توجه و بررسي قرار دهيم. اولين بعد آن است که توانمندسازي شخصي است و منظور از آن اين است كه افراد براي احساس توانمندبودن در زندگي خود بدون توجه به شرايط در قبال كارهايي كه انجام ميدهند مسئولند. دومين بعد از توانمندسازي مربوط به وقتي میشود كه ما با ديگران كار ميكنيم تا در نتيجة آن بتوانيم حس عزت نفس، خودمختاري و استقلال و رشدمان را افزايش و پرورش دهيم. در توانمندسازي شخصي، فرد توانايي خود را براي تغيير رفتار بهبود ميبخشد تا بتواند هر زمان كه لازم است در برابر شرايط جديد واكنش نشان دهد و خود را با آن وفق دهد و در نتيجه بتواند در قبال تصميمات و اقدامات خود مسئول و پاسخگو باشد(صحت و سطوتی، 1391).
مفهوم توانمندسازی
توانمندسازی به عنوان یک مفهوم مهم مورد توجه است، زیرا به طور بالقوه نتایجی را که به نفع افراد و سازمان است تحت تاثیر قرار میدهد(هان، سوکیا و یون[6]، 2009). مفهوم توانمندسازی به معنی آمادهسازی نیروی کار با درجه بالایی از انعطافپذیری و آزادی در تصمیمگیریهای سازمانی است، چرا که معنی اصلی توانمندسازی به تفویض قدرت بر میگردد(گریسلی و همکاران، 2008).
توانمندسازي يكي از مفاهيم كاربردي در ادبيات نوين مديريت به شمارميرود كه طي دهه گذشته در حيطة مديريت سازمانها با اقبال عمومي روبرو شده و تا كنون در سنت پژوهشي مربوط برداشتهاي متفاوتي با خود به همراه داشته است. بررسيها نشان ميدهد كه مديران و كاركنان توانمند به طور مستقيم در فرايندهاي يادگيري و ياددهي نهتنها مشاركت دارند بلكه تصميمات اساسي سازمان را نيز تحت تأثير قرار ميدهند. امروزه تلاش ميشود از اين مفهوم به مثابه تكنيكي برتر در جهت رفع مسائل سازماني و مشكلات عملكرد آن هم در راستاي نيل به بهرهوري سازماني استفاده شود. از اينرو، حاميان این ديدگاه تلاش نمودهاند تا با اشتياق تفاوت و برتري آن را نسبت به ديگر روشها مورد تأكيد قرار دهند(افشارفر، عباسپور و حجازی، 1390).
مفهوم توانمندسازی در مدیریت از اواسط قرن بیستم و شکلگیری نهضت روابط انسانی در جهت افزایش شرایط انسانی کار معرفی شد(لیترل[7]، 2007). مفهوم توانمندسازی روانشناختی در محیط کار ازسال 1980 وقتی شغلها پیچیدهتر شدند و طراحی کار شامل استقلال بیشتر شد پدیدار شد( جو و شیم[8]، 2010).
نطریهپردازان رویکرد روانشناختی توانمندسازی معتقدند توانمندسازی موضوعی چند وجهی است و نمیتوان صرفا بر پایه یک مفهوم خاص به بررسی آن پرداخت(فیضی، لطیفی و معصومی، 1391).
مهمترين مفهوم توانمندسازي، واگذاري مسئوليت به پايينترين سطوح سازمان و هدف از آن ارئه بهترين منابع فکري در هر زمينه از عملکرد است. توانمندسازي در اصل به عنوان يک فرايند، يکي از برنامههايي است که براي تجديد حيات و نوآفريني سازمانها جهت پاسخگويي سريع به مشتريان و تمرکز زدايي و ايجاد مزيت رقابتي پايدار در سازمانها اجرا ميگردد(اسلامی، حسینزاده و ایزانلو، 1392).
از طرفی دیگر توانمندسازی روانشناختی سبب میشود احساس انجام کارها با کفایت لازم، احساس آزادی عمل در تعیین فعالیتهای مورد نیاز برای انجام وظایف شغلی، احساس با ارزش بودن اهداف شغلی، احساس علاقهمندی، گشودگی در کارکنان فراهم شود و در نهایت کارکنان حس میکنند وجودشان برای سازمان مفید است که موجبات افزایش عملکرد شغلی کارکنان را فراهم می سازد.
توانمندسازی مفهومی چند بعدی است که به حالات، احساسات، باور افراد به شغل و سازمان مربوط میشود و به عنوان فرایند انگیزش درونی شغل تعریف میشود که ابعاد آن شامل شایستگی، خودمختاری، موثربودن و معنادار بودن است(اسپریتزر، 1995).
توانمندسازي اصطلاحي است كه در طول چند سال مقبوليت سريع و فزايندهاي يافته است. عموميت يافتن ديدگاه توانمندسازى برخي از نويسندگان را وادار كرده است كه دهه 1990 را عصر توانمندسازى بناماند. توانمندسازى، اثربخشي نقشهاى مديريت سنتي و ساختار سازماني سنتي را به چالش كشيده است. این مفهوم بدون ايجاد تغييرات مناسب در سلسلهمراتب بوروكراسي سنتي غير ممكن است و آن نيازمند يك ساختار سازماني تخت با سطوح سلسلهمراتبي كمتر و بهبود ارتباط بين تيمها میباشد. توانمندسازى يعني عمل تفويض اختيار همراه با مسئوليتها در قبال انجام وظايف محوله. ايده توانمندسازى كاركنان در سازمانهاي امروزي به دليل حجم فزايندهاي از مسئوليتهايي كه كاركنان بر عهده مىگيرند داراي اهميت بسيار است. توانمندسازى كاركنان به منظور انتقال قدرت در سازمان، مشاركت دادن زيردستان در رهبري، بهبود اثربخشي از طريق افزايش قدرت و در نهايت افزايش انگيزش دروني كار مطرح شده است) مجيدى، قهرمانى و محمودآبادى، 1387).
رویکردهای توانمندسازی
مفهوم توانمندسازی در دو دهه اخیر مورد توجه صاحبنظران علم مدیریت و سازمان قرار داشته است. بررسی ادبیات موضوع حاکی از آن است که توانمندسازی منابع انسانی از سه رویکرد ارتباطی، انگیزشی و شناختی به شرح زیر مورد مطالعه قرار گرفته است:
رویکرد ارتباطی[9] (مکانیکی[10]) : اکثر دستاندرکاران مدیریت نسبت به توانمندسازي دیدگاه مکانیکی دارند که بر اساس این دیدگاه توانمندسازی عبارت است از تفویص اختیار و قدرت تصمیمگیری به ردههای پایینتر سازمان(اسدی، مرادی، وثوقی و صادقی، 1391). توانمندسازي فرایندي است که طی آن مدیریت ارشد یک بینش روشن را تدوین کرده و برنامهها و وظایف معین براي نیل به آن را در سازمان ترسیم مینماید (عبداللهی و نوهابراهیم، 1385). در این دیدگاه، توانمندسازی، فرآیندی است که از طریق آن یک رهبر یا مدیر سعی در تقسیم قدرت خود در بین زیردستانش دارد(کانگر و کانگو[11]، 1998).
رویکرد انگیزشی[12]: به نظر صاحبنظران این رویکرد، توانمندسازی ریشه در تمایلات انگیزشی افراد دارد و هر راهبردی که به افزایش حق تعیین فعالیتهای کاری (خود تصمیمگیری ) و خودکارامدی کارکنان منجر شود توانمندی آنها را در پی خواهد داشت(جهانیان، 1387).
رویکرد شناختی[13]: نظریهپردازان این رویکرد که در رأس آنها توماس و ولتهوس قرار دارند، معتقدند که توانمندسازی موضوعی چند وجهی است و نمیتوان صرفا بر پایه یک مفهوم خاص به بررسی آن پرداخت از اینرو، توانمندسازی را به عنوان افزایش انگیزش درونی وظایف محوله به کارکنان تعریف کردهاند(همان).
فرمت ورد قابل ویرایش
تعداد صفحات: 65
فصل دوم مبانی نظری و پیشنه تحقیق جهت نوشتن فصل دوم پایان نامه ارشد و دکتری
همراه با رفرنس نویسی و پاورقی داخل متن
منابع فارسی کامل
منابع انگلیسی کامل
برچسب ها:
پیشینه تحقیق و مبانی نظری توانمندسازی روانشناختی دانلود پیشینه تحقیق و مبانی نظری توانمندسازی روانشناختی مبانی نظری توانمندسازی روانشناختی توانمندسازی روانشناختی