عنوان: مبانی نظری و ادبیات تحقیق فمنیسم و نظریه های فمنیستی
فرمت ورد قابل ویرایش
تعداد صفحات: 114
همراه با رفرنس نویسی و پاورقی داخل متن
منابع کامل
قسمتی از متن:
تعاریف مطرح از فمنیسم
کمتر کسی قبول دارد که معنی اصطلاحات «فمینیسم» و«فمینیست» بدیهی است. یکی از علایم این بلاتکلیفی، تمایل به استفاده از کلمه فمینیسمها برای نشان دادن تنوع دید هایی است که فمینیستها ابراز میکنند. علامت دیگر، ترجیح دادن تعریفی حداقل یا به گفته روزالیند دلمار،تعریفی پایه ای است:
دست کم می توان گفت فمینیست کسی است که معتقد باشد زنان به دلیل جنسیت گرفتار تبعیض هستند. که نیازهای مشخص دارند که نادیده و ارضا نشده می ماند،که لازمه ارضای این نیازها تغییری اساسی در نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است.
دلمار نتیجه می گیرد: «از این حد که بگذریم، همه چیز ناگهان غامض تر می شود».1
این بدان معنی نیست که فمینیستها نمی توانند روی موضوعهای عام مورد علاقه زنان باهم کار کنند، هر چند که خواهیم دید به موضوعهایی از قبیل دستمزد مساوی، تبعیض، یا تقسیم کار در خانه از مواضعی متفاوت برخورد می کنند. علاوه براین پیچید گیهایی که دلمار به آنها اشاره می کند به خودی خود تازگی ندارد. فمینیستهای «موج اول» در قرن نوزدهم واوایل قرن بیستم، که عمدتاً به حق رای برای زنان میپرداختند، بر سر این هم که گرفتاریهای زنان را چگونه باید اصلاح کرد و مسئولیت این گرفتاریها با کیست اختلاف نظر داشتند. اما در همان حال که تمامی ایدئولوژیها پیروانی جذب می کنند که بر سر راههای رسیدن به هدفی ظاهراً مشترک اختلاف نظر دارند روش انقلابی در مقابل روش اصلاحات اجتماعی، محیط – زیست گرایان سبز تیره در مقابل سبز روشن، طرفداران ارگانیک حفظ محیط زیست در مقابل اختیارگرایان، دامنه اختلاف نظرهای کنونی در میان فمینیستهای «موج دوم» به گفته ویکی راندال، از «بحران هویت» چیزی کم ندارد.2
فمینیسم مارکسیستی
سوسیالیسم تخیلی جایگاه مهمی در تکامل فمینیسم دارد. اما کارل مارکس (۸۳-۱۸۱۸) وفردریش انگلس (۹۵-۱۸۲۰) مسیر اصلاح طلبانه و تجربی آن به سوی جامعه ای تساوی طلب را رد کردند. آن دو که دل در گروه نظریه تاریخ مبتنی بر تضاد طبقاتی و انتقاد انقلابی به جامعه ای سوسیالیستی، و نهایتاً کمونیستی، داشتند آرای فمنیستی را به سبب اولویت دادن به مبارزه طبقاتی در مقاوم دوم پس از آنها قرار می دادند. در چنین حالتی، مشخصه رابطه مارکسیستم و فمنیسم «از دواجی نا شاد» بوده است.
این تصور تا حدی بدین سبب است که آنچه بعداً سوسیالیستها مسئله زن نام نهادند عملاً در آثار خود مارکس غایب است. مارکس توجه چندانی به روابط دوجنس نکرد، با این اعتقاد که رهایی زنان نتیجه جانبی ایجاد سوسیالیسم خواهد بود. در چنین حالتی، موقعیت زنان، ومردان، بدیهی پنداشته میشد: گذار به کمونیسم زمینهای فراهم خواهد کرد که در آن برابری جنسی حاکم خواهد گشت.
مارکس در حالی که، مانند لیبرالها و معتقدان به آرمانشهر، میپنداشت شرایط محیط به طبیعت انسان شکل میدهد، این عقیده را رد می کرد که طبیعت انسان بتوانند در سرمایه داری یا در میان گروهی کوچک که در قالب روابطی تعاونی به حاشیه جامعه سرمایه داری بچسبد تحقق یابد.
تاکید او بر این بودکه تنها با تغییر شکل سرمایه داری طبیعت انسانی آزاد و حاکم بر سرنوشت خویش شکوفا میشود و تساوی جنسی پدید میآید.
لازمه آن تغییر، انقلابی است از سوی کارگرانی دارای آگاهی طبقاتی که با تمام توان در جهت نیل به آن پیش بروند. همه چیزهای دیگر صرفاً مایه حواس پرتی است: بنایراین زنان و مردان باید در دامن زدن به سیاست طبقاتی درگیر شوند و مسئله زنان را تا سرنگونی سرمایه داری کنار بگذارند.
برخورد کلاً ناکافی مارکس به روابط دو جنس را دوست و همکارش فردریس انگلس و اگوست ببل (۱۹۱۳-۱۸۴۰)، سوسیال دموکرات آلمانی، شرح و یسط دادند. هر دو نفر زنان را تشویق میکردند که در مبارزه مشترک برای دستیابی به جامعه ای بی طبقه وفارغ از روابطی استثمار گرانه که در ذات سرمایه داری است به مردان بپیوندند.
و...
ممکن است در توضیحات بهم پیوستگی در کلمات وجود داشته باشد ولی در فایل word اینگونه نیست.
برچسب ها:
مبانی نظری نظریه های فمنیستی مبانی نظریه های فمنیستی نظریه های فمنیستی مبانی فمنیستی فمنیستی فمنیست