پارمنيدس ، به ويژه قسمت دوم آن ، شگفت ترين سرنوشت را در ميان محاورات
افلاطون داشته است . هيچ کس منکر نيست که اين محاوره آهنگ الهي دارد عميقا
ديندارانه است و اشارات عرفاني در ان ديده مي شود همچنين شگفت نيست که
ببينيم از فايدون ، فايدروس يا تيمايوس در اين رابطه اسم مي برند . اما
اينکه استدلال هاي ضد و نقيض پارمنيدس درباره ي واحد – که دست کم صورتي
مغالطه آميز دارد و از مباحثات قرن چهارم و پنجم قابل انفکاک نيست – را
تبييني از عالي ترين حقايق الهيات بدانيم ، بي ترديد يکي از غريب ترين چرخش
ها در تاريخ انديشه ي بشر است . اما نو افلاطونيان مدعي هستند که واحد
پارمنيدس همان خداي متعال توصيف ناپذير و ناشناختي آن هاست ، و همين تصور
به مسيحيت قرون وسطي و سپس تر راه يافت و مدت ها بعد وارد فلسفه ي هگل شد .
حتي رهيافت تحليلي قرن حاضر نيز رقيباني دارد ، ان گونه که در سخن وال
1926 از وحدت عرفان متعالي و همه ي خدايي حلولي ملاحظه مي کنيم و در اين
نتيجه گيري و ندت 1935 که نو افلاطونيان آن مقدار هم که امروزه غالبا مي
گويند از افلاطون دور نبودند . مناقشات امروزي ريشه اي بس کهن دارند زيرا
خود پروکلوس مفسران را به دو مکتب تقسيم کرده است : مکتب منطقي و مکتب ما
بعد الطبيعي .
براي چه چيزهايي صورت داريم ؟
وقتي پارمنيدس
نظريه ي سقراط در تقسيم ميان صورت ها از يک طرف و چيزهايي که از آن بهره
مند هستند از طرف ديگر به طوري که صورتي به نام خود شباهت داشته باشيم که
جدا از شباهت هاي ماست و همين طور در مورد واحد و کثير و غيره را تاييد کرد
اولين پرسش را در خصوص قلمرو آنها مطرح ساخت . سقراط علاوه بر آنچه زنون
اشاره کرد قبول مي کند که صورت هايي براي صفاتي چون زيبا و خوب نيز وجود
دارد . او در خصوص انواع و جوهرهاي طبيعي اي چون انسان يا آتش ترديد دارد و
وقتي چيزهاي زشت و بي ارزشي چون مو ، گل و کثافات ، مطرح مي شوند سقراط
احساس مي کند ياوه است که براي آن ها نيز صورت هاي مستقلي ، جدا از جوهرهاي
محسوس ، اثبات کنند . سقراط اذعان مي کند که گاهي اين انديشه مايه ي آزارش
مي شود که ايا اصل صورت ها را در همه ي موارد صادق بداند يا نه ، اما ، او
به چيزهايي روي مي آورد که صورت داشتن آن ها را يقيني مي داند ، و مطالعه ي
خويش را در دايره ي آن ها محدود مي سازد . اما ، پارمنيدس اين رفتار را
معلول جواني او و فقدان اطمينان وي به نظرياتش مي داند وقتي فلسفه ي او
پخته تر گشت به هيچ يک از اين چيزها به ديده ي اهانت نخواهد نگريست .
اين
عدم قطعيت درباره ي قلمرو جهان صورت ها را مي توان نشانگر گرايش خود
افلاطون دانست . از آن جا که مو و گل انواع جوهري اي هستند که صورت و طبيعت
مشخصي دارند ، کاملا منطقي است که براي هر کدام صورت جداگانه اي در نظر
بگيريم . بي ترديد چنين است ، اما صورت هايي که او در مقام يک فيلسوف به آن
ها دل بسته است اين صورت ها نيستند بلکه صورت ها اخلاقي و رياضي هستند و
نيز صورت هاي مفاهيم عام تري چون هستي ، همانندي ، اختلاف ، حرکت و سکون که
او در سوفسطايي مورد بحث قرار مي دهد . اين تفسير به پارمنيدس امکان داد
تا براي اولين بار به نکته اي اشاره کند که وقتي افلاطون نظريه ي صور را در
محاورات دوباره مورد تامل قرار مي دهد ، اهميت زيادي به ان بد هد ، يعني
ترديد درباره کليت جهت يابي غايت شناختي آن .
برچسب ها:
تاريخ فلسفه يونان